((در محضر دوست))
در مکتب دل سوختگان کینه حرام است
جای تشر وغرش اغیار سلام است
هر کس که صفا دارد وظرفیت معشوق
بیگانه دل نیست که او اهل مرام است
از شبنم روی لب معشوق مکیدن
آن آب حیاتی ست که در فکر عوام است
گم کرده ما در خود ما باشد واما
ما در پی آنیم که دلدار کدام است
در محضر او سجده به ابلیس نمودیم
با این هنر نفس دگر کارتمام است
افسوس زخود بی خود وجانانه گذشتیم
نامحرم کاشانه به ما جای امام است
از شیخ مراغه به تو پندیست نیازی
تقوا سخن اول و پایان کلام است
نظرات شما عزیزان: